سال ششم و هفتم پس از بعثت:
مسلمان شدن حمزه بن عبدالمطلب پهلوان قریش و پس از آن فرزندان بسیاری از بزرگان قریش و رؤسای مكّه سبب خشم فراوان رؤسای مكّه شد و آزارها فوقالعادّه دوچندان گردید و بیم آن میرفت كه بسیاری از مسلمانان بی پناه كشته شده و به قتل برسند و پیامبر چون این وضع را دید؛ بنابراین پس از برسی سایر ممالك و سرزمینها در نهایت حبشه را انتخاب كرده و به پیروانش گفت برای رهایی از آزارها عرض دریای سرخ را پیموده و قدم به خاک حبشه بگذارند.
مسلمانان شب هنگام تک تک و دسته دسته؛ پیاده و سواره با زن و فرزندان خود به طور پنهانی ازمکه خارج شدند؛ سپس بر دو کشتی سوار شدند و به سوی حبشه شتافتند و پس از رسیدن به حبشه زندگی آرام و بی سر و صدائی را در محیطی امن شروع کردند.
بزرگان و رؤسای مكّه درصدد برآمدند تا به هر ترتیبی شده بتوانند آنها رابه مکه باز گردانده تا بدین ترتیب از مهاجرت افراد دیگر جلوگیری كنند زیرا بیم داشتند كه پس از مدتی تعداد آنها بسیار زیاد گردد و به مكّه بازگردند و دیگر نتوانند بر آنها قدرتی داشته باشند و هیئتی را به نمایندگی از طرف خود به این منظور به همراه هدایایی به نزد نجاشی فرستادند اما این هیئت در مأموریّت شكست خورده و پادشاه حبشه پس از صحبت با مسلمانان مهاجر؛ آنها را بیشتر در پناه خود گرفت.
این قضایا باعث گردید كه مخالفان و دشمنان پیامبر؛ چه آنهایی كه از بیشتر شدن مسلمانان در حبشه و بازگشتشان به مكّه میترسیدند و چه بازرگانان مكّه كه از به خطر افتادن منافع تجاری اشان هراسیده بودند؛ به مشورت با هم بپردازند و در نهایت متوسل به حیلهای زیركانه برای بازگرداندن این مسلمانان به مكّه شدند.
1- ماجرای غرانیق ؛حیله مكّه و بازگشت برخی از مهاجرین
این واقعه كه در بسیاری از منابع و اسناد تاریخی موجود است؛ به صورت بسیار گستردهای توسط بسیاری از مستشرقان و غربیان مورد استفاده قرار گرفته است و حتی بر همین اساس بسیاری از نویسندگان شرقی، نظیر سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی، با استناد به این ماجرا؛ این واقعه را ذكر كردهاند كه بر اساس این ماجرا محمّد دو آیه را که شیطان به وی القا کرده بود را خواند و وجود سه خدای مکه که دختران الله خوانده میشدند را پذیرفت و آنها را ستایش کرد و شفاعتشان را وارد دانست(در سوره نجم(آیههای ۱۹ و ۲۰) اشارهای به سه بت معروف اعراب جاهلیت(لات، عزی و منات) هست و طبق واقعه غرانیق محمّد دو آیه دیگر در ادامه این دو آیه خواندهاست) که بعدها محمّد عنوان كرد كه این آیهها را شیطان به او القا كرده است و او اشتباه كرده و این آیات را وحی الهی دانسته و به زبان آورده است و از ابراز آن پشیمان شده و این آیات را از متن قرآن حذف كرد.
همچنین این ماجرا به شدت و با بازتاب بسیار گستردهای توسط بسیاری از نویسندگان و مستشرقان در كتابهای زندگانی پیامبر اسلام، نوشته شده توسط آنان؛ به آن پر و بال داده شده است تا جایی كه شرقشناس معروف اسکاتلندی؛ سرویلیام مویر(William Muir)، ماجرای غرانیق را از مسلمات تاریخ شمرده و در كتاب مشهور خود كه Muhammad and Islam"" نام دارد در خصوص واقعه غرانیق چنین نوشته است است:
«سه ماه بیشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود که صلح محمّد را با قریش شنیدند و به مکه بازگشتند و مسلمانانی که به آن سرزمین مهاجرت کرده بودند، در پناه نجاشی آسوده میزیستند، اگر خبر نزدیکی محمّد و صلح با قریش به آنها نرسیده بود، به هوس دیدار کسان خود به مکه بر نمی گشتند؛ بنابراین، محمّد باید برای صلح جوئی خود، وسیلهای به وجود آورده باشد، و این وسیله همان واقعه غرانیق است».
استنباط عمده نویسندگان از این ماجرا كه در مهمترین منابع تاریخ حیات پیامبر اسلام موجود است، آن میباشد كه آیات قران از سوی شیطان به پیامبر اسلام القا میشده است و با استناد به برخی دیگر از آیات دیگر قران؛ كلام های قران را دستورات شیطان دانسته و پیامبر اسلام را «فریب خورده شیطان» دانستهاند كه نادانسته پیغام های دریافتی از شیطان را وحی الهی تلقی كرده است.
خارج از چگونگی استفاده غربیان و غیرمسلمانان از این واقعه؛ اصل این ماجرا به گونهای که در قدیمیترین نوشتهها و اسناد معتبر حیات پیامبر، كه سیره های واقدی، ابن سعد و طبری و همچنین سیره ابن اسحاق و بسیاری از منابع و اسناد معتبر دیگر با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل آمده این گونه است كه پس از آن که حدود دو ماه از هجرت مسلمانان به حبشه گذشته بود؛ عدهای از آنان به یكباره از حبشه بازگشتند و سبب بازگشتشان این بود كه خبری در میان آنان در حبشه منتشر گردید به این شرح كه پیامبر به نزد بزرگان مكّه رفته و در کنار آنها نشسته و شروع به خواندن سوره نجم کرد تا رسید به این دو آیه:
« أَفَرَأَیتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى. «19» وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى «20»: یعنی آیا (بتهاى) لات و عزّى را دیدهاید؟ و منات، آن سومین بت دیگر؟»
و در ادامه این دو آیه را خواند :«تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی»؛ یعنی:اینها پرندگان زیبا(جوانان سفید روی) بلند مقامی هستند و از آنها امید شفاعت است»
مكیان با شنیدن این دو جمله خوشحال شده و فهمیدند که خدای محمّد برای استمالت و دلجوئی آنها این دو جمله رابر او نازل کرده و برای بت های آنها نیز نصیب و بهرهای قرار داده است و مسرور گشتند و بدین ترتیب هم مسلمانان و هم بت پرستان بقیه آیات این سوره را به همراه پیامبر خواندند تا رسیدند به پایان سوره و آیه سجده که مسلمانان همگی سجده کردند و بت پرستان نیز به همراه آنان سجده کردند و حتی ولید بن مغیرة نیز به خاطرپیری و کهولت نتوانست به سجده رود و کفی از ریگ های زمین را برگرفت و بر آنها سجده کرد.
به هر حال این خبر به گوش مهاجران حبشه رسیده و باور كردند كه تحولی بزرگ در مكّه ایجاد گردیده و پیامبر با مكیان سازش كرده و دیگر مسلمانان در امنیت هستند و بسیاری از آنان تصمیم به بازگشت به دیار و نزد خانواده و عشیره خود نموده و برخی نیز كه هیجان زده بودند منتظر خبرهای موثق و دقیقتر نگردیده و بازگشتند!
بازگشتگان از حبشه به محض پا نهادن به حجاز از سوی قریش دستگیر گردیدند و دریافتند كه انتشار این شایعه از سوی مكیان بوده و تنها حیلهای برای باز گرداندن مسلمانان مهاجر از حبشه بوده است و بعدها دریافتند كه بزرگان مكّه كه هیئت اعزامی اشان در بازگرداندن مسلمانان مهاجر شكست خورده بود متوسل به این حیله شده و با اجیر اشخاصی و فرستادن آنها به حبشه سبب پخش این شایعه در میان آنها گردیده بودند.
بعدها بنیاد همین واقعه؛ ماجرای غرانیق را تشکیل داد كه در قرون بعد و در دوره جنگهای صلیبی و در كتابهای آن دوره اروپا كه در خصوص پیامبر اسلام نگاشته شد، او را «فریب خورده شیطان» معرفی كرده و مسلمانان را نیز «پیروان فریب خورده شیطان» دانسته و این روند و شرح و تفصیل دادن به این ماجرا تا امروزه نیز ادامه دارد.
2- حادثهای كه بزرگان مكّه را به فكر فرو برد و سبب نگرانی آنان گردید
در سال بعد از جانب مرکز روحانی مسیحیت در حبشه، یک هیئت تحقیقی بیست نفره وارد مکه گردید و به این جهت كه نمایندگان كشور حبشه بودند مورد احترام بزرگان مكّه و رؤسای طوایف قریش قرارگرفتند.
علت ورود این هیئت مشخص نیست و احتمالا به یكی از سه دلیل زیر بوده است:
1- یا به دستور پادشاه حبشه(نجاشی) برای پی بردن به حقیقت اتفاقات عربستان.
2- یا به درخواست بزرگان مكّه؛ زیرا آنها محمّد را شخصی دیوانه میدانستند كه در اوهام خود گمان میكند پیامبر خدا شده است و فكر میكردند اگر فرستادگان حبشه محمّد را ببینند و با او صحبت كنند؛ در خواهند یافت كه او دیوانه است و مهاجران حبشه را پس خواهند داد.
3- یا بر اثر ورود مسلمانان مهاجر به حبشه و آگاهی مردم حبشه از ظهور یك پیامبر در عربستان.
به هرحال و خارج از علت آمدن این اشخاص به مكّه؛ آنها وارد مكّه گردیدند و چند روز مهمان بزرگان مكّه بودند تا اینكه توانستند محمّد را ملاقات كنند و در آن هنگام جمعی از بزرگان مكّه در اطراف کعبه حلقه زده بودند و به آنها مینگریستند و بزرگان نصارا مذاکره خود را با پیامبر به انجام رساندند و هر سؤالی كه داشتند از او نمودند و پیامبر به تك تك سؤالات آنها پاسخ داد.
این هیئت پس از چند روز كه در مكّه ماندند؛ هنگامی كه قصد ترك مكّه و بازگشت به كشور خود را داشتند؛ به هنگام عزیمت به سمت كشورشان و خداحافظی از بزرگان مكّه به آنها گفتند كه نشانه هائی که در انجیل برای پیامبر خاتم خوانده بودند، در محمّد محقق دیده اند.
آنها چون نمایندگان یك كشور بودند؛ مكیان جرات نكرده به آنها دست درازی كنند؛ اما عَمرو بن هشام(ابوجهل)كه از بزرگان مكّه بود با کمال تندی به آنها گفت:
«شما را كشورتان به عنوان یک هیئت تحقیقی به مکه اعزام کرده بود ولی دیگر قرار نبود دست از آئین نیاکان خود بردارید؛ گمان نمی کنم مردمی ابلهتر از شما در روی زمین باشد.»
اما آنها در پاسخ عَمرو بن هشام (ابوجهل)، جملهای مسالمتآمیز گفتند:
«ما به آئین خود و شما نیز به آئین خود باشید ولی اگر چیزی را به نفع خود تشخیص دادیم از آن نمی گذریم».
این واقعه كه مسلمان شدن گروهی از یك سرزمین بیگانه بود و ایمان آوردن یك هیئت دانشمند به محمّدی كه حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت، سبب حیرت بزرگان مكّه گردیده و دریافتند كه كار آنها با محمّد به آسانی نخواهد بود و كسانی كه فكر میكردند كار محمّد و پیروانش ضعیفش به علت آزار و شكنجهها زودی یكسره خواهد شد و از بین خواهند رفت، دریافتند كه خیال سادهای داشتهاند و این واقعه آنها را سخت به فكر فرو برد.
بنابراین جلسهای تشكیل داده تا در این خصوص به بحث و مشورت بپردازند و برای این منظور تدابیر سختگیرانهای بر علیه مسلمانان اتخاذ نمایند و در این میان تنی چند از رؤسای طوایف این پیشنهاد را مطرح نمودند كه تمامی این مشكلات و به هم ریختن نظم جامعه و اختلافات در خانواده هایشان ریشه در شخص محمّد دارد و اگر او را ازبین ببرند تمامی این مشكلات برطرف خواهد شد.
اما در این جلسه تنی چند از رؤسای سایر طوایف و بزرگان مكّه، منجمله ابوسفیان كه دوراندیش تر و زیرك تر بودند با این تصمیم مخالفت كردند زیرا میدانستند كه طایفه بنی هاشم از خون محمّد نخواهند گذشت و كشتن محمّد منجر به یك جنگ داخلی دامنه دار و طولانی مدت بین تمامی طوایف خواهد گردید و در نهایت پس از بحث طولانی نتیجهای از این جلسه حاصل نشد.
3- مردی كه با گرویدن به پیامبر؛ جامعه مكّه را منقلب و آشفته كرد
همانطور كه در مقاله سوم شرح داده شد مخالفان و دشمنان پبامبر دو دسته اصلی بودند؛ دسته اول كه اعراب ناآگاه و جاهلی بودند كه برای این دسته از اعراب رسوم باستانی اشان، مقدس و دین اجدادیشان بود كه طبیعتاً با پیامبر مخالفت میكردند و به دشمنی او پرداختند و دسته دوم كه طیف اصلی مخالفان پیامبر این دسته بودند، بازرگانانی جهان دیده و دانا بودند كه اعتقادی به بتها نداشتند اما منافعشان را با ترویج افكار پیامبر در خطر میدیدند.
اما در كنار این دو دسته؛ اشخاصی زیرك و دانا بودند كه نه به بتها اعتقادی داشتند و نه منافع خود را در تعارض با اندیشه های پیامبر میدیدند؛ اما با دیدن اینكه جامعه آرام و شهرشان اینگونه ناامن شده تا آنجا كه در خانوادهها نزاع افتاده و برادر با برادر خود دشمن شده و عده ای، عده دیگر را شكنجه میدادند؛ با مشاهده این وقایع، سخت متاثر گردیده بودند و علت را فقط در وجود محمّد و اندیشه های او میدانستند كه سبب این آشفتگی در بین مردم و در جامعه اشان گردیده است و بدین این جهت از دشمنان سرسخت پیامبر شده بودند.
یكی از این افراد كه جوانی زیرك و برومند(حدود 30 سال) بود كه «عمر بن خطّاب» نام داشت؛ این شخص به جهت عقل و تدبیرش و همچنین شجاعتش در جنگهای آن دوره، به عنوان سفیر مشترك طوایف 25گانه قریش و جامعه مكّه، انتخاب شده بود و خیلی زود در جامعه مكّه در جایگاه بزرگان قرار گرفته و به عنوان تصمیم گیرنده اصلی در بسیاری از مواقع حساس بود.
عمرابن خطاب كه در آن زمان برای رفع مشکلات ونزاع های موجود؛ میان قبایل عرب در رأس هیأتها برای میانجیگری انتخاب میشد، از نظر جسمی شخصی بلند بالا، تنومند، نیکو صورت و وقوی بود كه تا 6 سال بعد از اعلام پیامبری توسط پیامبر به شدت مخالف و دشمن او بود و كسانی را كه به دین اسلام در میآمدند آزار میداد.
عمر بن خطاب كه پس از مهاجرت مسلمان به حبشه جامعه مكّه را منقلب تر میدید و به خوبی میدانست كه به زودی بزرگان مكّه تصمیمات خطرناك تری بر علیه مسلمانان خواهند گرفت و جامعه منقلب تر میگردد و همه این گرفتاریها را در وجود محمّد میدید و به این نتیجه رسید اگر محمّد را از میان بردارد تمامی این مشكلات حل میشود و نهایتش این است كه پس از كشتن محمّد؛ خود را به طایفه بنی هاشم تسلیم كند و آنها نیز او را به جهت خون محمّد قصاص میكنند.
بنابراین در یك روز در سال ششم پس از بعثت، بدون اینكه با كسی در میان بگذارد؛ درحالی که شمشیر به دست داشت، به قصد کشتن پیامبر و مسلمانان همراهش که در خانه ارقم بن ابی ارقم در جنب کوه صفا گرد آمده بودند، حركت كرد.
مسلمان شدن عمربن خطاب در پاورقی کامل ابن اثیر كه شرح كامل آن موجود است به صورت خلاصه بدین شرح است كه حادثهای در همان روز به یكباره عمر را منقلب كرده و در حالی كه قصد كشتن محمّد را داشت مسیر خود را عوض كرده و به سمت خانه خواهرش رفته كه در آنجا اتفاقاتی سبب گردیده كه از خانه خواهرش خارج شود و روی به سوی خانه خانه ارقم كه پیامبر و جمعی از مسلمانان آنجا بودند رفته و اعلام مسلمانی كرد و برعكس بسیاری از مسلمانان كه از ترس جان؛ اسلام خود را مخفی میكردند به طرز حیرت آوری در همان روز به سمت خانه عَمرو بن هشام (ابوجهل) رفته و با صدای بلند اعلام كرد كه مسلمان شده است.
تأثیر مسلمان شدن عمر بن خطاب بر سرنوشت مسلمانان بعدها مشخص گردید و آنچه كه جمیع مورّخان بر آن اتفاق نظر دارند این است كه مهمترین شخصیتی كه در طول حیات پیامبر به او ایمان آورد عمرابن خطاب است و اقدامات و هوشمندی و قاطعیت عمربن خطاب بعدها تاثیر عمیقی در سرنوشت مسلمانان گذارده و میتوان گفت در سراسر تاریخ اسلام؛ بعد از پیامبر اسلام هیچ شخصی به اندازه عمربن خطاب تاثیرگذار و مهم نبوده و نیست و حتی بسیاری از از مورخین تاریخ جهان معتقدند كه تاثیر عمرابن خطاب در تاریخ جهان به حدی مهم بوده است كه نمیتوان هیچ شخصیتی را با وی مقایسه كرد به حدی كه مایکل اچ هارت (Michael H. Hart) نویسنده كتاب مشهور "100 شخصیت برجسته تاریخ بشریت" در كتابش تنها از دو شخصیت مسلمان نام میبرد كه اولی پیامبر اسلام و دومی عمرابن خطاب است (عمربن خطاب، پنجاه و یکمین شخصیت این كتاب است)
4- تأثیر مسلمان شدن عمرابن خطاب بر جامعه مكّه
گرویدن شخصی چون عمربن خطاب به محمّد؛ برای بزرگان مكّه دیگر مسئلهای نبود كه به سادگی از كنار آن بگذرند؛ كافی بود تنها ده نفر دیگر چون عمربن خطاب؛ مسلمان گردند تا جمع كثیری به دنبال آنها بروند و به پیروی از آنها مسلمان گردند و در عرض مدتی كمی جامعه مكّه دچار تحولی اساسی گردد و تغییر دین بدهد و به همین جهت بود كه اسلام آوردن عمربن خطاب؛ بزرگان مكّه و به خصوص اشخاصی چون عَمرو بن هشام و ابوسفیان را به شدت نگران و منقلب نمود.
مسلمان شدن عمربن خطاب سفیر قریش و حمزة بن عبدالمطلب پهلوان قریش؛ سبب منقلب شدن بزرگان مكّه گردید و از همه مهمتر مسلمان شدن هیئت اعزامی كشور حبشه و ایمان آوردن یك هیئت دانشمند به محمّدی كه حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت؛ سبب حیرت بزرگان مكّه گردیده و دریافتند كه كار آنها با محمّد به آسانی نخواهد بود و كسانی كه فكر میكردند كار محمّد و پیروانش به زودی یكسره خواهد شد و از بین خواهند رفت، دریافتند بسیار ساده اندیش بودهاند و این واقعه آنها را سخت به فكر فرو برد و از آینده به سختی میترسیدند.
در اینجا بود كه بزرگان مكّه و رؤسای قریش كه دریافته بودند كشتن محمّد تا زمانی که بنی هاشم و در رأس آنان ابوطالب راضی به آن نباشد؛ مكّه و قریش را گرفتار یک جنگ داخلی نامحدود خواهد كرد؛ بنابراین اندیشه كشتن او را در این مرحله كنار گذاشته و بزرگان مكّه و رؤسای طوایف 25 گانه قریش در مجلس مشورتی مكّه كه دارُالنَّدْوَة نام داشت جمع شدند و پس از تشكیل جلسه و مشورت با هم؛ تصمیم هوشمندانه و غیرقابل پیش بینیای علیه محمّد گرفتند تا ابتدا او را محدود كرده و جلو گسترش افكارش را گرفته و سپس كار او را تمام كنند كه این تصمیم از كشتنش خطرناكتر و مهمتر بود كه در مقاله بعدی به آن پرداخته میشود.
ﻣﻨﺎﺑﻊ و ﻣﺂﺧﺬ مورد استفاده:
1- ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، چاپ سهیل زکار،دارالفکر، ۱۳۹۸/۱۹۷۸، چاپ افست قم، ۱۳۶۸ش.
2- ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: دارابن کثیر.
3- یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، نجف، المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۴ق.
4- ابن اثیر، علی بن محمّد، اسد الغابة، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.
5- ابن بابویه، محمّد بن علی، الخصال، علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۶۲ش.
6- ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه، عبدالهادی التازی، اکادیمیه المملکه المغربیه، رباط، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
7- ابن حبیب، محمّد، المنمق فی اخبار قریش، به کوشش خورشید احمد فارق، عالم الکتاب، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
8- ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
9- ابن بابویه، محمّد بن علی، عیون اخبار الرضا، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸ق.
10- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیجا،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق.
11- ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، قم، محمع جهانی اهلبیت، ۱۴۲۶ق.
12- ابن سعد، محمّد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ۱۹۶۸م.
13- ابن شهرآشوب، محمّد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، نشر علامه، ۱۳۷۹ق.
14- ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
15- ابن عنبه، احمد بن علی، عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
16- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
17- ابن هشام، محمّد بن عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق محی الدین عبدالحمید، قاهره، مکتبه صبیح، ۱۳۸۳ق.
18- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۰ق.
19- بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
20- ترمذی، محمّد بن عیسی، سنن ترمذی، تصحیح عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ق.
21- حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۰ق.
22- طبری، محمّد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۳ق.
23- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۱۵ق.
24- مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، تحقیق عبدالحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب، ۱۴۲۰ق.
25- نسایی، احمد بن شعیب، سنن نسایی، بیروت، دارالفکر، ۱۳۴۸ق.
26- یوسفی غروی، محمّدهادی، موسوعة التاریخ الاسلامی، قم، مؤسسة الهادی، ۱۴۱۷ق.
27- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ محمّدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵۱۳۸۷/ ۱۹۶۵۱۹۶۷، چاپ افست بیروت
28- ابن اثیر، علی بن محمّد، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، چاپ محمّد ابراهیم بنا و محمّد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰۱۹۷۳.
29- ابن اثیر، مبارک بن محمّد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی، قاهره، ۱۳۸۳۱۳۸۵/ ۱۹۶۳۱۹۶۵، چاپ افست بیروت.
30- ابن حبیب، کتاب المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن، ۱۳۶۱ق /۱۹۴۲م، چاپ افست بیروت.
31- ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، بیروت، ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
32- ابن درید، کتاب الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمّد هارون، بغداد، ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
33- ابن شبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبارالمدینة النبویة، چاپ فهیم محمّد شلتوت، [جده] ۱۳۹۹/۱۹۷۹، چاپ افست قم، ۱۳۶۸ش.
34- ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علی محمّد بجاوی، بیروت، ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
35- ابن قدامه، التبیین فی انساب القرشیین، چاپ محمّد نایف دلیمی، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
36- ابن کلبی، جمهرة النسب، چاپ ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
37- ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت،دار الکتب العلمیة، منشورات محمّدعلی بیضون، چاپ اول، ۱۴۱۹ق
38- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸/۱۹۴۹.
39- سیره ابن هشام ؛ج 1/382-392( هیئت تخقیقی مسیحیان در مورد آیه های 52-55 قصص )
40- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت،دارالفکر، ۱۴۱۷م.
نظرات